ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

ایلیا عشق مامان و بابا

پسر گلم دوماهه شده

سلام ایلیا جان. امروز 2 ماه و یک هفته شده که اومدی پیشمون. هفته پیش پنجشنبه واکسن دوماهگیتو زدن.دو روز گریه کردی. من و بابایی هم خیلی ناراحت بودیم آخه تو خیلی اذیت شدی گلم. ایلیا جان الان وزنش 6/300 کیلو و قدش 60cm شده.ماشا... ماشا...  خلاصه دیگه انقدر مشغول تو هستم که وقت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم خیلی دوست داریم عزیزم.خیلی زیــــــــــــــــــــــــــاد عکس های جدید ایلیا جونم ...
23 تير 1392

عکس های ایلیا جونم

سلام پسر گلم. عزیزم امروز 21 روز که به دنیا اومدی.ماشالله پسر خوب و آرومی هستی.ولی از دو روز پیش شکم درد داری و نمیتونی شب ها خوب بخوابی.من و بابایی همیشه کنارت هستیم عزیزم.                        خیلی دوست داریم گلم         این عکس روز تولدته که تو بیمارستان گرفتیم این عکس هم روز دوم تولدته که اومده بودیم خونه خودمون چقدر ناز خوابیدی تو این عکس ها این عکس هم بابابی ازت گرفته.   این عکس هم امروز گرفتم گلم. ...
12 خرداد 1392

خوش اومدی کوچولوی نازم

ایلیا جان چهارشنبه 28 فروردین ساعت 8 صبح قدم به دنیا گذاشت و زندگی شیرین مارو شیرین تر کرد. خدایا شکرت که پسرم سالم و سلامت اومد بغلمون.خدایا هزاران مرتبه شکر و سپاس خدایا دست هایی رو که به سوی تو دراز شده نا امید از درگاهت برنگردون و حس زیبای مادر شدن رو به همه عطا کن. فعلا چون حالم بهتر تشده دوتا از عکس های ایلیا کوچولو رو میزارم.   ...
2 ارديبهشت 1392

صدای زندگی...

ا مهر ماه. امروز بهترین آهنگ دنیا تو گوشمون به صدا در اومد.صدای زندگی، صدای عشق، صدای تپش قلب کوچکت... خداوندا این فلب کوچک را مملوء از نور ایمان و عشق کن... بار الهی این طنین دلنواز را از هر آشوب و نا آرامی دور گردان... ایلیا جان اولین بار صدای ضربان فلب شما رو تو هشت هفتگی شنیدیم.اگه بدونی من و بابا چه ذوقی کرده بودیم.از هیجان تعداد ضربان قلبمون به ضربان شما نزدیک شده بود. خیلی دوست داریم عزیز دلم   ...
20 فروردين 1392

شیطون کوچولوی من

سلام عزیز دل مامان و بابا 19 آذر ماه عزیز دلم الان شما روز 4 از هفته 20 هستی. شیطون کوچولوی من امروز رفتیم که دوباری ببینیمت.اما شما بهمون نگاه نکردی.البته دکتر سونوگرافی گوش و بینی و لب و دست ها و پاها و خلاصه همه اعضای بدنت رو بهمون نشون داد ولی زیاد واضح نبود گلم.خلاصه حسرت به دل موندیم عزیزم. ایشالله دفعه بعد که بیایم به دیدنت دیگه بهمون لبخند هم بزنی. خیلی دوست داریم شیرینی زندگی من و بابا ...
20 فروردين 1392

فرشته ای برای نوزاد

  روزی روزگاری نوزادی آماده بود تا به دنیا بیایید پس آن روز از خدا پرسید: "اونها به من می گن که من فردا به زمین فرستاده می شوم اما من چگونه زندگی خواهم کرد. من خیلی کوچک و بیچاره هستم." - درمیان فرشته های بیشمار من یکی را برایت انتخاب کردم و منتظرت است و از تو مراقبت می کند. - اما به من بگو اینجا در بهشت من هیچ کاری انجام نمی دهم اما سرود و نغمه و لبخند برای من کافی است تا شاد باشم. - فرشته تو برای تو آواز خواهد خواند و تو هرروز لبخند خواهی زد و توعشق فرشته ات را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. - و من چگونه می تونم بفهمم زبان افرادی که با من حرف می زنند ؟من هیچ یک از زبانهای انسانها را نمی دانم! - فرشته تو به تو کلمات شیری...
16 فروردين 1392

علی کوچولو

سلام پسر گلم.مهمون نمیخوای؟ امروز میخوام شما رو با علی کوچولو آشنا کنم.حتما یا صدای خودشو شنیدی یا صدای من و که قربون صدقش میرفتم. علی کوچولو 1 شهریور به دنیا اومد.اونموقع من از اومدن شما بی خبر بودم.عمه قربونش بره چقدر نازه. البته شما به جز علی 1 پسر دایی به اسم محمد و 2 تا پسر خاله به اسم های پیمان و پدرام داری که ماشالله همشون خوشگل و جیگرن. شما میشی نوه ی 5 خانواده مادری.ایشالله سالم و سلامت بیای پیشمون عزیزم. اینم عکس های علی کوچولو عزیزم چه ناز خوابیده  اینم عکس جدید علی جونم     ...
25 بهمن 1391

خوش اومدی کوچولوی نازم

از تو  و برای تو می نویسیم ...از تو و اولین دیدار با تو از زیباترین لحظه زندگی مان که هیچگاه فراموش نخواهیم کرد از حس و حال عجیبی که برای نخستین بار تجربه اش میکردیم... من و بابایی ۲آذر ماه سال ۸۷ برای اولین بار تو دانشگاه همدیگرو دیدیم و از همون روز قصه عشق ما شروع شد. ۲۷ مرداد ماه سال۸۸ عقد کردیم و بالاخره در ۲۴تیر ماه سال ۸۹زندگی مشترکمون رو با عشق و علاقه شروع کردیم. دو سال از زندگیمون با شیرینی ها و تلخی هاش و با مشکلات ریز و درشتش گذشت. تا اینکه مهمونی ناخونده در خونمون رو به صدا در آورد. ۱۰شهریور بود.عصر جمعه شیرینی که با تمام روزهای تقویم عوضش نمی کنیم. روز شیرینی که صدای پاهای کوچولوی تورو شنیدم.احساس شیرین م...
4 بهمن 1391